صدای قزوین - سرویس فرهنگی ؛ مرتضی مظفری ؛ مخاطبان هنر امروزی بیحوصلهتر از آنند که بخواهند با گوشفرادادن به یک آلبوم موسیقی طی چند مرحله دست به کشف اثر بزنند. غذا باید چنان جویدهشده و آماده روی میز برای مخاطب سِروْ شود که در همان فرصت آغازین مواجهه با آن،بتواند کاملاً بلع و هضم شود.
آلبوم درخشان «پارویبیقایق» اثر «محسنچاوشی» تکیهای به این الگوهای کهنه و نخنما نمیدهد. ارزش استعاره و تشبیه را در زیباییشناسی ترانه جدی میگیرد و میکوشد از عاشقانههای سطحی با به کارگیری مُشتی ترانهی بیدر و پیکر و معیوب به شدت پرهیز کند.
استراتژی خود برای شروع را با قطعهای ساده و روان شروع میکند:«دزیره». ترانهای از «روزبهبمانی» که استاد خلق عاشقانههاست. ترانهای که شکست عاشق در قبال معشوق را با ایجاد تمثیلی تاریخی میان «ناپلئون» و همسرش «دزیره» حس و حال اساطیری میبخشد. عاشقی که شکست خود در جنگِ رابطه و احساس را «ضیافتاسیری» میخواند و با افتخار در این «تسلیممحض» دستانش را با فخر به نشانهی پیروزی بالا میبَرد. تشبیه فتح دنیا به تسخیر و مالکیت معشوق و شکست عاشق در قابی اسطورهای که در ذهن «تصویر زانو زدن» را متبادر میکند وجه اسطورهای قطعه را بیش از پیش پر رنگ میکند. چاوشی در قسمت دوم آهنگ با تغییر ریتم و لحن خود در صدا مهمترین بخش این ترانه را با صدایی اجرا میکند که «شوقتسلیم» از شکست را در این نبرد عاشقانه متفاوت باشد.
قطعهی دوم آلبوم، «قهوهی قجری» با ترانهای به مراتب پیچیدهتر از قبلی باز هم از «روزبهبمانی» جای خود را در میان ده تکهی آلبوم همچون نگینی درخشان باز میکند. زندان خودساختهی عاشق برای وصال که حصارهایش به میلههایی از جنس «دیوارچین» تشبیه شده و چیزی باقینمانده جز ویرانهای از «تزئینواقعیت». هزینهی تماشای محبوب سازش با «حبس» و «توطئه«هاست همچون «یوسفی» که که ناگزیر اینبار از سر اجبار خود را پیش چشمان «برادرانش» درون «چاه» میاندازد. فضای اندوهبار و بستهی ترانه شوق شکست را افتخار نمیداند بلکه اینبار صدای عاصی و افسردهی عاشق را در قامت ملودیای معترض که مزین به نوای «گیتارالکتریک» است نمایش میدهد. عشقی که تاوان تحمل رنج و اندوه و عزلتنشینیهایش باید با نوشیدن قهوهی مسموم قجری جبران شود. چاوشی و گروه تنظیمکنندهی آلبومش آنقدر هوشمند و خلاق هستند که حواسشان به کلمهی «قهوهیقجری» هم هست پس با تمهیدی به شدت خلاقانه و کارکردی هنگام ادای این کلمه نوای ساز سنتی تار ـ یا سهتارـ را در حداقل زمان ممکن چیزی حدود سه ثانیه به گوش مخاطب میرسانند تا از قدمت سطح و عمق تاریخی و سنتی آن بگویند.

از قطعهی دوم میپرم به سمت قطعهی شمارهی پنج. یکی از متفاوتترین کارهای چاوشی و موسیقی این سالهای ایران. ترانهی روایتمحور و چندلایهی «خواب» که با استفاده از سازهایی با صداهای مرموز و خلوت به نحو احسن فضای رؤیاوار و خوابزدهی آهنگ را برای شنونده ایجاد میکند. ترانهی «خواب» ـ اثر «حسینصفا» این یار ِغار و همراهِ همیشگی «محسنچاوشی» در اوجهای کارنامهی حرفهایاش – از قاب عکسی میگوید در شبی بارانی، صدای آب و دریا و وهم غرق شدن در کنار معشوق در خواب و بیداری به همراه صدای کوبش در. نجواهای مرموز،مبهم و زیبای زنی در آغاز آهنگ همگی گواهی یک کار به شدت متفاوت را میدهد. چاوشی در نقطهی ابتدا و انتهای اثر لحنش را پیوسته تغییر میدهد.او در ایتدا صرفا یک راوی محض است که ترسان و لرزان بیانکنندهی حادثهای است که برایش رخ داده . سپس عاشقی میشود تنها و تکافتاده، وحشتزده و در نهایت انسانی عاجز که در تنهاییاش ترس از تعبیر خواب هولناکش را دارد. آهنگی که به مدد هوشمندی ترانهسرا و آهنگسازش فضا و مکان خلق میکند. موقعیتی ابهامآلود و اندوهگین که حس تنهایی و ترس را میسازند.
قطعهی ششم که وظیفهی سنگین نام آلبوم را به دوش خود میکشد برای مخاطب حکم مرواریدی را دارد که که در عمق دریا کشف میکند. آهنگی که موسیقی ایران در این چند سال میتواند از خلق آن به خود ببالد. ترانه،ملودی، تنظیم و صدا همگی در اوجی باور نکردنی به سر میبرند. صدای خاص و خشدار محسنچاوشی همیشه به او این امکان را داده تا هر وقت به سمت ترانههایی حرکت کرده تا شالوده و بنیان خود را بر پایهی «عصیان» و «اعتراض» بنا نهادهاند موفقترین کارهایش را به ارمغان آوردهاند. قطعهی فوقالعادهی «هر روز پاییزه» از کارهای موفق قبلی او این بار جایش را در این آلبوم به آهنگ درخشان «پارویبیقایق» سرودهی «حسینصفا» داده. ترانهای که تماماً بر پایهی معنا و مفهموم «شکایت» و «گلایه» بنا شده؛ پس طبعاً درستترین تصمیم فراهمآوردن عرصهی بیشتر برای جولاندادن «گیتار الکتریک» برای تحقق اعتراض در بطن آهنگ است که این کار به طرز بینظیری انجام شده. ترانهسرا موقعیت شخصیت ترانهاش را با بهکارگیری تمثیلهایی پیدرپی در ذهن مخاطب میسازد. انسانی که چشمهایش شبیه سربازانی مغرور است که درد فراق میکِشند،دستانش شبیه چاقوهایی است بیدسته،گلویش در پسکوچههای خلوت فریاد میکشد،سرش از یاغیترین فوارههای میدان هم سرکشتر است. شخصیت و فضا در کنار هم ساخته میشوند. فنجان قهوهای که در کافهای غمگین پیوند میخورد به عابری سرگردان در خیابان. رهگذری که استخوانهایش نردبان ترقی دیگران را میسازند. تصویرسازیهای پشتسرهم و بدیع ترانه در کنار صدای بغضآلود و خستهی چاوشی از آرزوی تحقق عشق میگوید. از آرزوی به ثمر نشستن استقلال و یکرنگی. آهنگی به تمام معنا اندوهگین که تاثیرش حالاحالاها از عمق جان مخاطب پاک نمیشود.